بی واژه های قلم یک خزنده



۱ ماه پیش بود که چند نفری مهمان داشتیم و میان صحبت های تکه و پاره با بقیه، نگاهم روی کتابهایی که در قفسه ی بین کاناپه ها چیده شده اند سر می خورد. 


آره واقعا دنیایی شده. (باید تا یکسال آینده وقت کنم و قضیه گودل را بخوانم) . مردم هم بدبختن، دیگه چی دارن واسه از دست دادن. (کتاب خوبی بود؟ نه. شاید هیچ وقت هرگز رهایم مکن را به کسی توصیه نکنم. ولی خوب بود.) نه ما هم منتظر ویزا هستیم (یادش بخیر. همین ماه رمضان ها بود که مسیح باز مصلوب را خواندم. چقدر چسبید!) ایشالا که زودتر بیاد ( آه. ارباب حلقه ها!) »


و همینجا بود که دید زدن هایم تمام شد و منتظر رفتن مهمان ها شدم تا بروم سراغ کتاب The fellowship of the ring و با ولع ساعت ۱۲ شب شروع کنم به خواندنش. تازه یادم آمد که من هابیت را خوانده بودم، و همینطور اندکی از کتاب اول ارباب حلقه ها را، همان نمایشگاه کتاب ۵-۶ سال پیش که با دوستم رفته بودم و از انتشارات جنگل نسخه انگلیسی آفستش را خریدم. و حالا احساس می کردم سالهاست که تشنه ی یک قصه ی خوب هستم، که البته سال اغراق است چون همین چند ماه پیش پیرمرد ۱۰۰ ساله ای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد» را خواندم، و حتی یک ماه قبلش hitch hikers guide to the galaxy» را،‌ ولی انگار که ۱۰ سال میان چرخدنده های صنعت چرخیده ام و جز سیمان و بتن قدم روی هیچ زمینی نگذاشته ام و ۱۰۰ سال است بار سفر نبسته ام و الی آخر. باز هم یاد حرف دوستم افتاده ام که می گفت ایرانی ها قصه دوست دارند. درست می گفت.


بیشتر از زمان مترو سواری فرصت خواندن نمی شود، ولی توی همین یک هفته ۱۰۰ صفحه ای از کتاب اول ارباب حلقه ها خواندم. دیشب که بحث قصه شده بود، یاد کتاب Alice in wonderland خواهرم افتادم که چند سال پیش هدیه گرفته بود، و بعدش هم یاد تعریف کردن های پر آب و تاب دوست قدیمی وسط جرعه های قهوه فرانسه و پک های غلیظ سیگار از زیر و بم داستان سرایی های لوئیس کارول. وقتی که ساعت به سرعت به ۱۰ شب نزدیک می شد و وقت رفتن. شاید مطالعات یکی دو روزه ی جنگ های جهانی و جنگ سرد (به دنباله ی چرنوبیلی که سریالش به سرم انداخت بروم و ذره بین روی دقیقه به دقیقه ی داستانش بگیرم) هم بی تاثیر نبود که یاد دوستم، و بعد هم لوئیس کارول بیافتم. باز هم بخاطر دقایق پر هیجان دیگری که از اسکادران آلمانی و فلیت انگلستانی می گفت و تک لحظه های سرنوشت ساز که چگونه با رندی یا اشتباه مهلک یک شخص، سرنوشت جهان را تغییر داد. بخاطر تحلیل های ی فیلم bridge of spies و تعریف حماسی دیوار برلین. خلاصه که به خواهرم گفتم برای این یک ماهی که اینجا هستم، کتابش را قرض بگیرم و بخوانم. ارباب حلقه ها را کنار گذاشتم و دیشب ۵۰ صفحه ای از آلیس خواندم.


در حضیض ترین لحظه ی مطالعه و عطش خواندن، ترسم از این بود که این هیجان ها هیچ وقت بازنگردند. دلم می سوخت برای خزنده ای که شاید هیچ وقت دیگر دلش دیوانه وار نخواهد که کتابی را به دست بگیرد. خودم را گول می زدم و کمی از کرختی را می گذاشتم به پای مطالعات درسی و تحقیقاتی که دیگر وقت و حوصله برای ادبیات نگذاشته، حتی سعی می کردم با افتخار بهانه تراشی کنم، اما در دل غصه ی نخواندن داشتم، و یاد شخیصت نویسنده ی اگر شبی از شب های زمستان مسافری» کالوینو می افتادم که با حسرت به زن کتاب خوان زیر آفتاب دلپذیر نگاه می کرد. حالا بدون اینکه خودم بخواهم یا بدانم، شاید متاثر از این روزهای سرنوشت ساز زندگی، به آغوش فیکشن پناه برده ام، و صد البته خودم را پس نکشیده ام. حدسم همین است که رفتن من را وادار به این رفتار کرده، شاید اینکه قبل از اینکه سرنوشت من را از زندگی شناخته شده ام جدا کند، خودم با دستهای خودم ذهنم را از واقعیات پیرامون جدا کنم. چرا که ماه بانو هم با شدت اندکی بیشتر، و با عشقی بچه گانه از کتابش» حرف می زند که می خواهد بخواند و تمامش کند و برود سراغ بعدی. 


امضاء: خزنده ی شب هزار و یکم   


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

albrozgrafikt administrativeinformation سایت بررسیتخصصی محصولات بازار ویستا سازه نسیم کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. downloadserialfrog shayantcrayaneh من و موهام namayandegiyakhchallg rainmemory